ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

نمیدونم بگم خونه علی یا به حرف علی بگم خونمون :) ...علی خیلی دیر اومده بود دنبالم، هم تو ترافیک مونده بود هم رفته بود پمپ بنزین هم فرهاد رو رسونده بود خونه ...فرهاد رو جلوتر برده بود خونش که ریخت و پاش های دیشب شون رو جمع و جور کنه ...یه خونه کوچیکه ولی حیاط بزرگ و خوبی داره...دیشب فرهاد و علی پیش هم بودن تا صبح مسخره بازی در میآوردن بغل هم خواب بودن و از شوخی هاشون میگفتن...نمیدونم چطوری میشه که به همین راحتی میرم خونه علی بدون اینکه ذره ای ترس داشته باشم و از علی و فرهاد بترسم که مبادا اتفاقی بیافته ...هر چند که علی و فرهاد جوری که من میبینم آدمای عوضی نیستن قطعا اگه بودن از لحن گفتاری و رفتاری شون معلوم میشد ...فرهاد هنوز تو فکر زریِ، میگه عطیه خانم یه کاری بکن برای من زهرا رو اوکی کن ...زهرا دیونه اصلا اون روز نذاشت همه چیو قاطی نکنه ...ولی ازت ممنون علی که حس امنیت میدی کنارت :)با خودم غذا رو برده بودمعلی هم گوجه بادمجون گرفته بود میگفت پاشو تو برو بپز ببینم چطوری درست میکنیمنو میگی استرسم گرفت ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : attiey1381 بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:00